دست خط
برای تو مینویسم ار دوریت از دلتنگیم از مهرت که بر دلم افتاده از بی قراریم از عشقت از آرزویی که بر دلم ماند برایت نمیگویم از کابوس های شبانه م از بی مهری هایت از دلواپسی هایم از دل خوشی هایت از دل پریشانیم از از از ........ من مرگ را از این زندگی طلب کارم و جوانی ام را عزادار به سوگ دل مرده ام نشسته م و چشمم به دور دست هاست به افق های محال الوصول میخواهم بنویسم از تو برای تو افسوس نه واژه یاری میکند نه ذهن پریشانم مانده ام سرگردان میان تمام مفهوم ها! شاعر بخوان یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم نخور نه نخوان یوسف گم گشته نا آید به کنعان غم بخور تو نه ازدل پاره پاره من باخبری و نه از شراره های درونم و نه آتش برون از همه چیز بی خبری بی خبر تلخ ترین پدیده دنیا چشمان اشکبار توست... من که نخندیده ام مدتهاست اما شرط عشق نیست تو از خنده یارت دیده گریان داری