سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط

چه تلخ است که 

،می دانم تو میخندی در روزهایی که من 

اسمان چشمم بارانی است


نوشته شده در دوشنبه 94/9/9ساعت 8:31 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

 

چه کنم  که نه زلیخا

از یوسف دست میکشد 

و نه یوسف از عزیزی مصر


نوشته شده در دوشنبه 94/9/9ساعت 8:30 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

عشق من نه هوس زلیخاس

و نه حسد برداراییوسف

بلکه از جنس عشق یعقوب است به یوسف چه کنم که 

یوسفم در بند زلیخایی اسیر است که 

زندانش نه هفت سال بلکه هفت هزار سال است

بیچاره دل من که ارزو بر دل مرد


نوشته شده در دوشنبه 94/9/9ساعت 8:28 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

چشمت سیاه

زلفت سیاه

و من

چقدر

سپید بختم

که در بند

این دو مِشکین

گرفتارم


نوشته شده در چهارشنبه 94/9/4ساعت 10:26 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

تمام گل های عالم را

به پای تو خواهم ریخت

آن لحظه

که

گل سرخ لبانت

به خنده

بشکفد...


نوشته شده در چهارشنبه 94/9/4ساعت 10:20 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

دلم تنگ شده

برای لبخند گل اقاقیا

لبخند گل سرخ

لبخند تو را میگویم


نوشته شده در سه شنبه 94/9/3ساعت 7:12 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

بغض

طنابی شده

بر گلویم

خفه ام می کند

و این غصه های تو

تیری است

که هر دم

بر جانم می نشیند

و اشکهایت

سیلی است

که در آن

غرق میشوم

امان این این همه سختی...


نوشته شده در سه شنبه 94/9/3ساعت 2:7 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >