دست خط
خبر نداشتن از حال من بهانه ی توست بهانه همه ی ظالمین شبیه هم است کسی بدون تو باور نکرده است مرا که با تو نسبت من چون دروغ به قسم است تو را هوای به آغوش من رسیدن نیست و گرنه فاصله ما هنوز یک قدم است تپش های بی رمق به شماره افتادن نفس ضربان کند قلب شیشه ای نشانه ای است برای پایان بی قراری پریشانی آشفتگی و اشک بی دلیل بی شک نشان عاشقی ست ای امان از عشق ای امان از هجران و فراقش تلخ شاید باشم اما استوارم سخت شاید باشد ولی پا بر جاهستم من در طلب عشق ز تو سر از پا چشم ز چشم نمی شناسم قلب من در هر تپش نام تو را می خواند چشم من در هر نظر روی تو را می جوید تو تمامِ منی من همه، تو گشته ام لحظه لحظه عشق تو در من جوانه میزد
گویا قصه غصه من تمام شدنی نیست
قصه سایه های کودکی
و حال قصه سایه تو
ظاهرا سرنوشت من به سایه ها گره خورده
گویی قرار نیست شانه ای نصیب من شود
که گاه غصه تکیه گاهش باشد
زندگی من زیر سایه رقم خورده فقط فردش عوض می شود
رشد میکند
وقد میکشد..
من در تو نه بهتر بگویم تو در من
متبلور شدی..
من همه تو شده ام
سرآپا