سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط

برای شکسته دلی چون من چه فرق میکند رمضان باشد یا نباشد

من تا ابد روزه عشق گرفته م و افطارنیز  نخواهم کرد

دلم را سپرده م که هرگز خام عشق های دروغین نشود

مردان این سرزمین مست که میشوند دم از عشق میزنند وساعتی بعد که هوشیارمی شوند حساب و کتاب که میکنند وچرتکه می اندازند 

 عشق شان را رها میکنند

پس مبادا که دوست داشتنشان را باور کند


نوشته شده در شنبه 95/3/29ساعت 2:26 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

محبوبم داشت در اتش میسوخت ومن برای خاموش کردنش دست و پا میزدم چهره ش محوش شده بود  هر چه  تلاش میکردم او را از میان شراره های اتش بیرون بیاورم نمیشد گویا او خود نمیخواست چشمانم را محکم روی هم فشردم وبعد باز کردم دیدم همه اش خواب بوده

هنوز هم تصویر پیچ و تابش در میان آتش جلوی چشمم است 

 

 

 

 

و باز هم دست به دامان حافظ میشوم تا از او برایم خبری بیاورد:

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

بکشبه غمزه که این سزای خویشتن است


نوشته شده در یکشنبه 95/3/23ساعت 11:43 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

وقتی همه زندگیت میشه یه نفر

وقتی دین و دنیات میشه یه نفر

وقتی خوشی و ناخوشی رو از نگاه اون میبینی

وقتی که از دستش بدی 

با سر میخوری زمین

غریب میشی

درست مثل من

اون موقع 

دلت  میخواد

که تک و تنها

 بری یه جا دور از همه

 زانوی غم بغل بگیری

و زار بزنی

درست مثل من


نوشته شده در جمعه 95/3/21ساعت 7:34 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

حال این روزهایم مانند دخترکی است

که دستش از دستان پر قدرت پدرش رها شده

و پریشان به هر سو به دنبال پناهگاهی می گردد 

اما  نمی یابد


نوشته شده در جمعه 95/3/21ساعت 12:24 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

از همه ی این دنیا نصیب من

همان سیب سرخ حوا بود...

به خوردم دادنش

و از بهشت راندنم 

تو‌بگو مگر فعل با اجبار هم مجازات دارد؟


نوشته شده در دوشنبه 95/3/17ساعت 1:0 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

هرشب برای شفای دلم امن یجیب میخوانم 

وزیر لب زمزمه میکنم

اللهم فک کل اسیر

اللهم رد کل غریب

ازاین محبس ازادم کن

مرابه وطنم بازگردان

که اسیری دردی ست بزرگ


و غربت هم که دیگر....


نوشته شده در پنج شنبه 95/3/6ساعت 9:25 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |