دست خط
چه تلخ میگذرد گویی لحظات یخ بسته ند وقلب من نیز برسر کدامین چاه ناله میزنی ای دل که سرتاسر درختان این دیار ثمرشان خشکیده فرهاد اگر غم تو را داشت چه نیازی به تیشه داشت برای کوه کندن یک ناله تو کوه را آب میکند پس دیگر تیشه میخواهی چکار؟! دل تلخ شده ام زبانم تلخ و زندگی هم به کامم تلخ چون زهر هلاهل خدایا معجزه ای
مرا نه امدن عید دل خوش میکند نه جشن وهلهله دلی که عذار است را فقط سرسلامتی کفایت میکند من قهر میکنم تو گل برام بیار دلگیر میشمو تو از دلم درار منو صدا بزن وقتی دلت گرفت بشین کناره من
وقتی دلت گرفت