دست خط
بهار می شوم از نگاه تو در دل این هوای سرد شکوفه می زند دلم من مرگ را ملتمسانه در آغوش میکشم بلکه سردی خاک، آتشی را که به جانم افتاده است خاموش کند. به کسی ندارم الفت ز جهانیان مگر تو اگرم تو هم برانی سر بی کسی سلامت من چشم گذاشتم و تو قایم شدی چشمانم را که باز کردم نبودی.. هزار هزار بار گشتمت اما نیافتمت خودت را برای همیشه گم کرده بودی و من هنوز مبهوت از شوکی که به کودک درونم وارد شده بود واعتمادی که به تو و بازی قایم باشک کرده بودم هنوز پای آن دیواری که چشم بسته بودم منتظر مانده م سرانجام روزی در آتش عشق نافرجام تو خاکسترمیشوم چونان ققنوسی که آزادنه در آغوش مرگ شعله ور میشود و از بی مهری جفتش رهایی می یابد دارم می سوزم از درد ذوب میشم از فراق اما محرمم نیست تا مرهم دردم بشه دستهاش رو بگیرم و دل به چشمای مهربونش بسپرم و اروم بشم دلم چقدر تنگ شده برا مهربونیات