دست خط
تلخ میگذرد خیلی تلخ پیشتر ها گفته بودم عشق من به تو نه از جنس ذلیخا به یوسف است و نه حسادت برادرانش بلکه عشق یعقوب است به یوسف اما حال میگویم عشق من دیگر عشق یعقوب هم نیست اصلا عشق نیست بلکه جنون است با طعم دربه دری دل تنگ شده م خیلی و من مانده م با ذوقی که از سرچشمه خاموش شده این روزها پرم از نبودنت پرم از دلتنگی و پرم از تنفر کجاست حافظ که از رندی بگوید از جفای یار بنالد کاش حافظ در تفالش کمتر از فراق میگفت واز هجران هجرانی که این روزها مشق زندگی م شده و جانم را به آتش بی وفایی سوزانده کجایی حافظ که در این پریشانی تسلای دل زخم خورده م باشی و مرا مژده وصل یار دهی موجی پریشانم که مدام به شن های ساحل و قعر دریا کوفته میشوم سرگردانم و پریشان حال گویی اینجا اخر دنیای من است هیچ حواست هست؟! چوب خط نبودن هایت دارد پر می شود و انتظار که نه احتضار من طولانی تر بی تو هر شب در کنج دلم شام غریبان دارم دل خوش کرده ام به روزهای با تو بودن هرگز این دنیای تازه برای من آشنا نمی شود سیلاب در راه است رود چشمان من طغیان کرده است و آسمان دل هوایش همچنان طوفانی است