دست خط
یکی بود و یکی که دیگر نیست و دلی که لبش را به خنده نگشوده مرد طفلک آرزوها داشت برای خودش شنیده ای مرگ پایان زندگی ست؟ باور نکن من روزی هزار بار میمیرم اما این زندگی تمام شدنی نیست مرور میکنم گذشته را سطر به سطر خط میزنم عهدهایی را که همه شکستی عمو نوروز پشت در خانه دلم بمان اینجا همیشه زمستان است قلب های مردمش یخ بسته اند .من از دست رفته م این را صدای نامنظم ضربان قلبم میگوید و تیر کشیدن های پیاپی اش دارد جان میدهد طفلک اخر سنگ شده ای باز جفا پیشه ت شده این روزها کابوس های شبانه دارد مرا به جنون میرساند جفای بیداریش به خواب هم سرایت کرده من بودم و یار بود و مهربانی هایش عشق بود و حرارت و اشتیاقش من هستم و فراق یار و جفای روزگار و دلی داغدار