دست خط
دارد غروب میشود خورشید احساسم نیایی طعمه درندگان شب میشوم .روز و شبم را گم کرده ا م و این خاصیت فراق است که ماه وخورشیدش سرد و خاموشند روزهای بی تو تلخند با دریایی از شکر هم شیرین نمی شوند تیک تاک ساعت مدام نبودنت را به من طعنه میزد اگر خداییت این است من هم می توانم بر مفلسی مهر بندگی نهم بخاهم مرا بندگی کند و مرا معبود خویش خواند و در اخر رهایش کنم دل خراب من دگر خراب تر نمی شود دست بر می آوردم در برابر چشمانت هر دعایی مستجاب است