سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط

دوبال میخواهم برای پریدن

تا از زمین و مردمانش

به وسعت هفت آسمان دور شوم


نوشته شده در سه شنبه 94/12/25ساعت 1:3 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

خیاط را گفته ام

لباسی سپید برایم مهیا کند

سه تیکه

اخر دیگر نفسم بالا نمی اید

و مرگ یعنی همین روزهای سیاه

برای کسی که دست از زندگی شسته


نوشته شده در پنج شنبه 94/12/20ساعت 9:43 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن

یا که چو میروی مرا وقت سفر خبر مکن

هر چه که ناله میکنم گوش به من نمیکنی

یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن

روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد

وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن

دیده به در نهاده ام تا شنوم صدایه تو

حلقه به در بزن

مرا عاشق در به در مکن


نوشته شده در پنج شنبه 94/12/20ساعت 12:25 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

 نه دل شوقی برای تپیدن دارد

نه شب را خیال صبح شدن

و نه زمستان را برای من پایانی است

 بهار نیامدنی است 


نوشته شده در دوشنبه 94/12/17ساعت 11:4 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

زمان برای من متوقف شده در همان نیمه شب قبل از تحویل سال ،

در همان امام زاده

برای من هنوز صبح نشده


نوشته شده در جمعه 94/12/14ساعت 10:39 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

دارد غروب میشود خورشید احساسم

نیایی

طعمه درندگان شب میشوم


نوشته شده در جمعه 94/12/14ساعت 1:43 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

.روز و شبم را گم کرده ا م

و این  خاصیت فراق است

که ماه وخورشیدش سرد و خاموشند


نوشته شده در پنج شنبه 94/12/13ساعت 12:48 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >