دست خط
چشمان سیاه تو گیسوان قیرگونت با تمام تیرگی عجیب روزگار مرا سپید میکنند از تمام دنیای آدم ها من فقط چشمان سیاه تو را میخواهم تا روزگارم سپید شود حروف الفبا را کنار هم میچینم هیچ کلمه ای شکل نمیگیرد که مهربانیت صفایت زیباییت را توصیف کند حروف الفبا برابر تو زبانشان بند آمده است... دلم تنگ می شود برایت باد ها هم همه از تو بی خبرند درست مثل من چون باد بهار بر چمن زار مهر تو هر دم بر دل من می وزد... درد دارم دکتر گفته است یارت که بخندد عمر جاودان می یابی نمیخندی برایم؟ اشتیاق من به تو شوق غریق دریاهاست به خشکی به همان شدت به همان نیاز دل رمیده من را تو آرامش باش