دست خط
بهار نام دیگر لطافت توست خورشید نام دیگر مهربانیت آسمان از چشمانت شرم میکند تو خود زندگی هستی هر شب در خیالم خیالت را به بر میگیرم تا صبح در فردوس برینِ یاد تو بوی عشق استشمام میکنم تو میخندی من بی قرار میشوم از شوق چو اسپند دانه قلبم بالا و پایین میپرد سراغت را از باد و باران گرفته ام آخر هر بار که می آیی در من طوفان به پا میکند لبخند شیرینت دوریم از هم اما خاطراتمان و خاطرمان عجیب یک دیگر را در آغوش کشیده اند... ستاره ها را مینگرم هر کدامشان گره خورده اند ته یک تار مویت بیخود نیست که این قدر درخشانند تو نور میدهی به آنها با تو من معنی عشق را فهمیدم یک حس ناب یک رویای نادیدنی یک «تو» برای زیستن