دست خط

 ماه من

هر شب چراغی در دست

به استهلال تو‌می ایم

و تا سحر به انتظار تو مینشینم

اما در سحرگاه نومیدانه

به سرای خویش برمیگردم

گویا روزه من نه یه ماه

بلکه یک عمر است

 


نوشته شده در دوشنبه 96/4/5ساعت 4:18 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

تو را کم دارم

در کنار تمام لحظاتم ،

در مسیری که هر روز طی میکنم و نگاهی نومیدانه ای در گوشه و کنار در جستجوی توست،

تا کی میخاهی در کنج دلم گوشه عزلت برگزینی

تا کی میخاهی زانو به بغل یکجا بنشینی؟

برخیز و به زندگی م‌حیات بده..

تا لبخندبر کویر لبانم جاری شود،

برخیز تا بختی که سیاهش کردند سفید بشود

 


نوشته شده در جمعه 96/4/2ساعت 12:29 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

می گویند یاد مرگ را لحظه به لحظه به یاد داشته باش

اما من میگویم تو را و امید به زندگی را لحظه به لحظه

پیش چشمانم می اورم تا بهانه ای باشد برا زندگی 

 

تو تمام زندگی منی

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 96/3/17ساعت 10:26 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

انبوه کلمات به ذهنم هجوم می آورند

هر کدام از یک دیگر پیشی میگیرند

و میخواهند زودتر بر زبانم جاری بشوند

 خود را به تو برسانند

تا شاید بتوانند لبخندی بر لبان چون قندت بنشانند


نوشته شده در دوشنبه 96/3/1ساعت 11:46 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

میخاهم مهر تو را جرعه جرعه سر بکشم

آرام ارام مز مزه کنم

تا هیچ وقت تمام نشود ...

میخاهم چشمانم را ببندم

و در هوای تو نفس بکشم

که دنیای با تو دنیایی زیبایی هاست


نوشته شده در پنج شنبه 96/1/24ساعت 9:44 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

داشتم میخواندنم از اویی که به یار رسیده بود و تلخ کامی ش شهد

 بی اختیار بغض کردم انگار که دو دستی از غیب گلویم را سخت بفشارد ..

یعنی میشود من هم روزی به این تلخکامیها از دور نگاه کنم و چشمانم غرق شادی بشود؟ 

 

پی نوشت:1_ میگویند خدا بزرگ است

2_  باز هم میگویند ان مع العسر یسرا


نوشته شده در دوشنبه 95/12/9ساعت 3:35 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

اگر نبودن تو

خار در چشم است

بودن دیگری

استخوان در گلوست


نوشته شده در یکشنبه 95/12/8ساعت 10:32 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >