دست خط
خورشید هر صبح منتظر طلوع مردمک سیاه چشم توست تا نور روزش را بگیرد نگاهت کامم را شیرین میکند مانده ام من قضای این همه روزه را کی باید بگیرم! تو نیستی باز دوباره من دست به دامان حافظم بیا چشم نرگس نگران شقایق نیست آن قدر که من دمادم نه چشمم که تمام جانم تو را نگران است دنیا بدون تو ارزش حتی یک نفس را ندارد لبخندت بهشت جاودان خداست تو خودِ بهاری و این چه بهاری است که در تو میشکفد اردی بهشتی از درون تو باز آغاز میشود دست خودم نیست بی تو میمیرم چشمانت عجیب در دلم خدایی میکنند