سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط

تو می‌خواستی بروی..

من می‌خواستم بمانی..

باورمی‌کنی یانه!؟ نمی دانم..

دلم برایت تنگ می‌شود

وقتی هوا می‌گیرد

باران می زند

برگها می‌افتند

کوچه باشد یا خیابان..

شهر یا زندان فرقی نمی‌کند دلم برایت تنگ می‌شود.

حواست به نبودنت هست یا نه!؟ نمی دانم..

خیلی شکسته‌تر شده ام،

خسته‌تر

نفسم بیشتر می‌گیرد

کاش می‌دانستی خاطرات،

آدم را پیرتر می کند..

خسته‌تر

شکسته‌تر

اصلا مرا به یاد داری یا نه؟نمی‌دانم

اینجا.. پاییز بوی تورا می دهد هنوز


نوشته شده در یکشنبه 95/7/4ساعت 11:23 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |