سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دست خط

می گویند یاد مرگ را لحظه به لحظه به یاد داشته باش

اما من میگویم تو را و امید به زندگی را لحظه به لحظه

پیش چشمانم می اورم تا بهانه ای باشد برا زندگی 

 

تو تمام زندگی منی

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 96/3/17ساعت 10:26 صبح توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

انبوه کلمات به ذهنم هجوم می آورند

هر کدام از یک دیگر پیشی میگیرند

و میخواهند زودتر بر زبانم جاری بشوند

 خود را به تو برسانند

تا شاید بتوانند لبخندی بر لبان چون قندت بنشانند


نوشته شده در دوشنبه 96/3/1ساعت 11:46 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

میخاهم مهر تو را جرعه جرعه سر بکشم

آرام ارام مز مزه کنم

تا هیچ وقت تمام نشود ...

میخاهم چشمانم را ببندم

و در هوای تو نفس بکشم

که دنیای با تو دنیایی زیبایی هاست


نوشته شده در پنج شنبه 96/1/24ساعت 9:44 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

داشتم میخواندنم از اویی که به یار رسیده بود و تلخ کامی ش شهد

 بی اختیار بغض کردم انگار که دو دستی از غیب گلویم را سخت بفشارد ..

یعنی میشود من هم روزی به این تلخکامیها از دور نگاه کنم و چشمانم غرق شادی بشود؟ 

 

پی نوشت:1_ میگویند خدا بزرگ است

2_  باز هم میگویند ان مع العسر یسرا


نوشته شده در دوشنبه 95/12/9ساعت 3:35 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

اگر نبودن تو

خار در چشم است

بودن دیگری

استخوان در گلوست


نوشته شده در یکشنبه 95/12/8ساعت 10:32 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

ز آن روز که تو رفتی

درهای آسمون بسته شد 

خورشید رفت 

ودنیا تاریک تاریک شد

تو شمس ظلام من بودی

پس بازگرد تا دل جان تازه ای بگیرد

چشم روشن بشود

و زندگی دلیل و برهان بیابد

برگرد جان من


نوشته شده در چهارشنبه 95/11/13ساعت 11:14 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

[نوشته ی رمز دار]  


نوشته شده در پنج شنبه 95/11/7ساعت 11:58 عصر توسط روزگار غربت| نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >