دست خط
حروف الفبا را کنار هم میچینم هیچ کلمه ای شکل نمیگیرد که مهربانیت صفایت زیباییت را توصیف کند حروف الفبا برابر تو زبانشان بند آمده است... دلم تنگ می شود برایت باد ها هم همه از تو بی خبرند درست مثل من چون باد بهار بر چمن زار مهر تو هر دم بر دل من می وزد... درد دارم دکتر گفته است یارت که بخندد عمر جاودان می یابی نمیخندی برایم؟ اشتیاق من به تو شوق غریق دریاهاست به خشکی به همان شدت به همان نیاز دل رمیده من را تو آرامش باش تمام مرا در بر گرفته ای چون گل در زیر باران