دست خط
هیچ حواست هست؟! چوب خط نبودن هایت دارد پر می شود و انتظار که نه احتضار من طولانی تر بی تو هر شب در کنج دلم شام غریبان دارم دل خوش کرده ام به روزهای با تو بودن هرگز این دنیای تازه برای من آشنا نمی شود سیلاب در راه است رود چشمان من طغیان کرده است و آسمان دل هوایش همچنان طوفانی است یکی بود و یکی که دیگر نیست و دلی که لبش را به خنده نگشوده مرد طفلک آرزوها داشت برای خودش شنیده ای مرگ پایان زندگی ست؟ باور نکن من روزی هزار بار میمیرم اما این زندگی تمام شدنی نیست مرور میکنم گذشته را سطر به سطر خط میزنم عهدهایی را که همه شکستی