دست خط
.من از دست رفته م این را صدای نامنظم ضربان قلبم میگوید و تیر کشیدن های پیاپی اش دارد جان میدهد طفلک اخر سنگ شده ای باز جفا پیشه ت شده این روزها کابوس های شبانه دارد مرا به جنون میرساند جفای بیداریش به خواب هم سرایت کرده من بودم و یار بود و مهربانی هایش عشق بود و حرارت و اشتیاقش من هستم و فراق یار و جفای روزگار و دلی داغدار دوبال میخواهم برای پریدن تا از زمین و مردمانش به وسعت هفت آسمان دور شوم خیاط را گفته ام لباسی سپید برایم مهیا کند سه تیکه اخر دیگر نفسم بالا نمی اید و مرگ یعنی همین روزهای سیاه برای کسی که دست از زندگی شسته هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن یا که چو میروی مرا وقت سفر خبر مکن هر چه که ناله میکنم گوش به من نمیکنی یا که مرا ز دل ببر یا ز برم سفر مکن روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن دیده به در نهاده ام تا شنوم صدایه تو حلقه به در بزن مرا عاشق در به در مکن نه دل شوقی برای تپیدن دارد نه شب را خیال صبح شدن و نه زمستان را برای من پایانی است بهار نیامدنی است