دست خط
بی قراری پریشانی آشفتگی و اشک بی دلیل بی شک نشان عاشقی ست ای امان از عشق ای امان از هجران و فراقش تلخ شاید باشم اما استوارم سخت شاید باشد ولی پا بر جاهستم من در طلب عشق ز تو سر از پا چشم ز چشم نمی شناسم قلب من در هر تپش نام تو را می خواند چشم من در هر نظر روی تو را می جوید تو تمامِ منی من همه، تو گشته ام لحظه لحظه عشق تو در من جوانه میزد یه وقت های حس خلا میکنم
گویا قصه غصه من تمام شدنی نیست
قصه سایه های کودکی
و حال قصه سایه تو
ظاهرا سرنوشت من به سایه ها گره خورده
گویی قرار نیست شانه ای نصیب من شود
که گاه غصه تکیه گاهش باشد
زندگی من زیر سایه رقم خورده فقط فردش عوض می شود
رشد میکند
وقد میکشد..
من در تو نه بهتر بگویم تو در من
متبلور شدی..
من همه تو شده ام
سرآپا
حس میکنم خالی م از هر حسی
یه جور حس بی وزنی
بی تفاوتی
نمیدونم میخام به کجا برسه در نهایت
ولی فرقی نداره.اصلا نتیجه مهم نیس
هیچی مهم نیست
انگار که مرگ راه حل اتمام این دنیای خاکستری باشه
درد نوشت :این بار سیاوش از آتش نیرنگ سودابه بسلامت بیرون نمیاد.. و شاید مرگ سیاوش نفرینی بشه بر زندگی سودابه ها و اتشی که اون ها رو هم خاکستر کنه
صدای پیانوی دختر همسایه که میآید
روحم به پرواز در میآید ....
درمیپیچد به باد .
.به نور ...
به بال پرندگان
پر میگیرم به سمت تو .....